یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

باز هم باران

باز هم باران
باز هم آن روزها و شب هایی که همرنگند
 

روز هیچ از روز پیدا نی
و شب از شب نگسلد گویی
آه.... گویا باز هم باید
هفته ای را رفته پندارم
هفته ای زرین
از شبانروزان فروردین
غرق خواهد گشت در بیهودگی شاید
بس که باران شبانروزی
آید و آید
و دریچه روزنی زین سقف ماتم فام نگشاید
***
باز هم آن روز و شب هایی که تاریکند
روز همچون شب چراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان، مات
بازگویی تا پسین واپسین ایام
همچنان در گریه خواهد بود
این سیاه، این سقف ماتم، بام بی اندام
***
باز باران، باز هم باران
چون پریر و دوش و دی، امروز
باز بارانی که ساعت هاست می بارد
زین سیاه ساکت دلگیر
قطره ها پیوسته همچون حلقه زنجیر
باز آن ساعات پی در پی نشستن، وز پس شیشه
اشک ریزان خدا را دیدن و دیدن
گوش دادن، غرق اندیشه
از مدام ناودان ها ضجه شب را
و گشودن گاه با ترجیع تصنیفی
بسته لب را
و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را
***
محرم غمگینم، ای شیطان شعر، ای نازنین همزاد
باز در این تیرگی ها از تو خوشنودم
با شگفتی های هستی – این کهن بازیچه بیهودگی – امشب
از تو خوشنودم که بازم پاره ای بر آفرینش زهر خنداندی
از تو نیز ای باده خرسندم
سرد نوشاندی مرا و گرم پوشاندی
و سپاست می گزارم، ای فراخای خیال امشب
کاندرین باران بی پایان
همچنان بی انقطاع آیان
با سکوت سرد من دمساز
همعنانم تا دیار ناکجا راندی
و رسیلم بودی و ترجیع شیوای خموشی را
در حزین ساز من،
سوی چشم انداز روحم، باغ تنهایی
راندی و آنکه مرا خواندی
به تماشای تماشایی
ور نه امشب، باز هم باران
زندگی را زهر من می کرد.
ورنه کس جز بی کسی آیا
با سکوت من سخن می کرد؟



  م.امید