تو هم داری به همون اسمونی نگاه می کنی که من نگاه می کنم !؟
+خداحافظ اقای صدسال تنهایی، پاییز پدر سالار
ادامه مطلب ...
تو این شهر
توی هیاهو و شلوغی خیابونا
قاطیه بوق ماشینا
وقتایی که کوچیکترین مجالی نیست سرتو برگردونی
من یه چیز خوب پیدا کردم
یه چیزی که بهم فرصت میده چند ثانیه
حس کنم کنارمی و می تونم باهات حرف بزنم
چراغ قرمز های این شهر عجب حال منو خوب می کنه ... !
+ناهید
بی خیال همه ادما بیا بریم
زیر بارون
پیچ و تاب موهای خیست داره بد با دلم تاب میخوره
ستاره صبح، دستمو ول نکن.
چند روز از زندگی مرخصی بگیریم
یه گوشه خلوت پیدا کنیم
از تمومی آغوشت وقت ملاقات بگیرم
تو رو زندگی کنم تا خود ستاره صبح.
یه نفر مرد
بی چاره فک کرده میره بهشت، نمی دونه
همین جاست! بین دستای من، تن تو
تمام بودنت ناهید
+وقتی نخندی نمی تونم باور کنم که همه چیز مرتبه.
صدای اهنگ رو بستم و صورتمو چرخوندم سمت تو
صدای تق تق دونه های بارون روی سقف ماشین
صدا کِل کشیدن فرشته ها
تو هنوز به جدول اون ور خیابون نرسیدی و بوی عطر موهات تو هوا هست که من
دلم برات تنگ شده.
رقص بال پروانه هاست، خنده هایت.
میشه تو رو بغل کرد وبسته شدن چشماتو تماشا!؟
میشه لب هاتو ناز کرد و پلک ها تو بوس!؟
میشه دس از کمرت باز نکرد!؟
ارو می خوابی و فردا صبح دوباره روزم شروع میشه با لبخندت.
+ستاره صبح
اندازه ی همه روزهای نبودنت صدایم کن.
دلم برای اسمم تنگ شده بی تو ...
+اندازه همه ی کتاب های دنیا می شه حرف باشه، تو سه نقطه ها.
اومدی اینجا نوشتی:
"هدیه بدیم، هدیه بگیرم. چیزای کوچیک - ارزون خوبه حال ادمو بهتر می کنه. دنبال دلیل نگردیم زندگی کنیم."
بعد تو نور می چرخونیش ببینی مارکش چیه !؟
بیا یه کم بازی کنیم
من بازیگر نقش یه جوون عاشق که داره از حرارت عشقت میسوزه، تو هم "خودت باش"
من همش سختی و تنهایی، تو هم "خودت باش"
من درگیر صدای نفس هات، تو هم "خودت باش"
من شکسته و پیر، تو هم "خودت باش"
...
من بازی و باختم، تو هم "خودت باش"
من دیگه نیستم
فقط تو باش
مگه چقدر دور شدی که صدای دلمو دیگه نمیشنویی!
+پاییز
خیلی وقت بود احساس بی
فایدگی و بی مصرف بودن می کردم و علاوه بر این؛ یکبار که دختر هفت ساله ام
برداشت و ازم پرسید: ((بابایی تو چه کاره ای؟!)) هیچ پاسخ قانع کننده ای
نداشتم که بهش بدهم.
یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم: ((تا وقتی
هنوز زنده ام، چند بار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من
چند بار دیگر می توانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: ((خودمم نمی
دونم بابایی.))
اما اگر می نشستم و داستان بلندی می نوشتم و بعد منتشرش
می کردم؛ می توانستم بهش بگویم: ((اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات
چه کاره است، حالا توی مدرسه یا هرجای دیگری؛ یک نسخه از کافه پیانو را
همیشه توی کیفت داشته باش تا نشانشان بدهی و بهشان بگویی بابام نویسنده اس.
حالا شاید خوب ننویسه، اما نویسنده اس
+کافه پیانو - فرهاد جعفری
I.
این ماسک خندون و شاد خیلی ازم انرژی می گیره،خسته ام.
II.
...
III.
هدیه بدیم، هدیه بگیرم. چیزای کوچیک - ارزون خوبه حال ادمو بهتر می کنه. دنبال دلیل نگردیم زندگی کنیم.