یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

ناخدای تشنه

حسی که این روز ها دارم بیشتر شبیه یه ناخداست. کشتیم رو دزدای دریایی گرفتن، روی عرشه یه تخته بزرگ گذاشتن دست هام رو پشتم با یه ریسمان محکم بستن انقدر محکم بستن که با هر قدمی که بر میدارم فشارش رو حس می کنم و پوستم میسوزه. یه ملوان خائن پیش قدم شده تا اعدامم کنه اومده جلو و داره یه چیزی می گه میبینم لب هاش دارن تکون می خورن ولی صداش رو نمیشنوم انگار داره به یه زبون دیگه حرف میرنه یا هر چی نمی دونم فقط نمفهمم چی داره می گه! تیر شعله خورشید صاف توی چشمامه. یه سر تخته رو به عرشه است اون سرش رو به اقیانوس، انگاری تیر خورده تو سینه ام سمت راستش همین طور داره تیرمیکشه.، سرم گیج میره رنگ رنگی های اطرافم دارن رو به خاکستری میرند. باید برم روی تحته و بپرم تو آب! تا وسط تخته رفتم جلو سردسته دزدا داره پشت سرم می آد، آب خیلی تاریکه خیلی. تشنمه!

فشاره ضربه و پوتین رو با تمام وجودم حس می کنم! مگه روز نیس پس چرا دارم ستاره ها رو میبینم!؟ خیس شدم یه وزنه به پام بستن داره می کشم پایین 

انگار یه نفر داره صدام می کنه، صداش رو میشنوم ولی چی کار باید کنم!؟

نمی دونم تن به آب میزنه و از این مخمسه نجاتم میده یا بازم نمی دونم!

:(

-نه این جوری نیس که تو می گی.

-چرا ... همینه. هر وقت اسمش می آد تو یه دفعه میری تو خودتت، اصن معلوم نیس چت میشه !


تنه

امروز تو خیابون کلی از بقیه تنه خوردم
اما تنه هایی که تو با حرفات می زدی هنوز جاشون درد میکنه

مهتاب

بی خوابی های من رنگ آسمون شب شدن بدون ماه، خواب هام همه آشفته.

+خیلی وقت بود دست به دوربین نزده بودم،عکسم خوب شده ؟

flashback

ستاره ها هم دنبالت می گردند

گم شدی تو آسمون رویا

تو

گفتی

-حسینا بیا می خوام اتاقم رو نشونت بدم

دستمو گرفتی از رو مبل بلندم کردی رفتیم سمت چپ اخر یه راه رو جلوی یه در سفید وایسادیم دستت هنوز تو دستم بود با خنده اروم گفتی

-اقا دستم رو ول نمی کنی!؟

مدل خودتت ابروهامو دادم بالا گفتم

-نه این بار.

درو باز کردی

 -اول مهمونم.

رفتم داخل تو هم دست به دستم پشت سرم اودی تو اتاقت پر بود از یه بوی خوب که تو هیچ جای دیگه نشنیده بودم داشتی مدل این املاکی ها میگفتی این چیه اون چیه

-میز کارم، لپ تاپم اونم تخته این عروسکم اسمش ارمیتاست از 5سالگیم با من بوده من مامانشم نگاهش کن بامزه نیس حسینا!؟

تند تند حرف میزدی و من فقط داشتم نگات میکردم رو دیوار با مداد مشکی یه مستطیل کشیده بودی دو تا عکسی که بهت دادم بودم رو گذاشتی بودی وسطش خط نگاهمو خوندی برگشتی پشت سرت

-اها اها اینا رو یادم رفت اینا رو که میبینی شما، باارزش ترین چیزای زندگی من اند اگه گاوصندوق داشتم تو اون نگهشون میداشتم ولی ففط همین خط مشکی اونا رو از تموم دنیا جدا می کنه.

 -همچین عکس های خوبی هم نشدن.

یکیشو تو ماشین بهت داده بودم چندتا شکوفه گیلاس بود. اون یکی رو هم تو دفتر کارم عکس یه اسمون بود با چندتا تیکه ابر ابرهاش پف پفی بودن انگاری باد تو لپ های اسمون جمع شده بود بعد اومدی جلو تو چشمام که نگاه کردی تموم شدم انگار زمین وایساده بود بعد همه ادما داشتن تو رو نگاه می کردن شلوار جین ابی پات بود با یه تیشرت سفید استین کوتاه ساعتتم دستت بود موهاتو بالای سرت جمع کرده بودی انقدر بوت خوب بود که داشتم به تلوتلو خوردن می افتادم یه دفعه گفتی

-ای وای به مهمونم یه لیوان اب هم ندادم بخوره وای حسینا ببخشید.

معصومانه تر از هر دفعه دیگه ای گفتی ببخشید بعد لبمو بوس کردی دنیا دیگه واقعا از حرکت وایساد.

لاک

...

لاک هاشو دونه دونه بر می دارم نگاه میکنم

از همه رنگی هست

میگه : تو داری چی کار می کنی حسینا!؟

اینا چرا همشون یه بو رو میدن ؟

انقدر خندید که اشک تو چشماش جمع شد.

...

+من چقدر ساده ام.

اوج

1.
گویا زمین گرده و هبوط نبودنت منو به اوج آن سو برده
دست من نیس ! اوج مرا رفته
من که گفتم دل خودمو بده، همون که عاشقت نبود
خودت ابروتو انداختی بالا و زیرلب گفتی "نوت چ"
آخ که دلم برای ابرو بالاانداختناتم ...
+رقصنده (دوسطر اول البته)

2.
بهت گفتم اسمت خیلی قشنگه؟
یه حس خوبی توش هس یه چیزی بین پرواز و رهایی
+یه دوست

3.
تمام صندلی های ایستگاه مترو رو دنبالت گشتم
نیستی!
لبخندت نیست
تنهایی اوج می گیرد در این گرمایی بی پابان تیر
کی تموم می شوی؟ باور کن دوست داشتی نیستی.
بیا بریم بهمن.
"بهمن دوست دارم."
اون جوری هر چندوقت می دیدمت، یادم میرفت مال من نیستی
این جوری همش یادم هست مال نیستی
نه می تونم بخوابم با رویایی بودنت نه بیدار بمونم با کابوس نبودنت

انگاری رنگ ها هم با من خداحافظی کردند بعد تو

+"دختررنگ رنگی"

سایه یه دکه

اوج دلتنگی این روزها شده

سایه یه دکه

یه نخ تنهایی، پایه بلند قرمز

فندک طلایی نگین دارم
با چندتا صرفه کوچیک

از کلمه ها هم خبری نیس

خواب

دیشب خواب دیدیم یکی جای تو دستم را گرفته!

حتی تو خوابم قبول نکردم یکی دیگه بیاد،دستم را بگیرد
دستش را نگرفتم

a cappuccino

سیستم بلاگ اسکای اپگرید شده، تنها روزنه نور اینجاست که من تونستم یوزر پس قبلیمو دوباره داشته باشم تو این فضای سنگین یخ زده دنیام یه کم خوشحالم کرد.


من کاپوچینو !


دلم برات تنگ شده بود "کاپوچینو"

سیاهی

این لکه های سیاه همه مثل هم اند، من دنبال لکه سرخی می گردم در این سیاهی

سرخی که زندگی را فریاد می زند...

فریادی که در گلو می شکند این روزها



+بوسه های من و لب هات

انگشتانم و نقاشی تنت

چشمانت و پایان دنیا.

پاییز

مث بقیه فصل هاست دیگه فقط این برگا و باروناش با روح ادم بازی می کنه

تغییر

واقعا با خودم چه فکری کردم که یه همچین حرفی رو زدم !؟

این سوالی یه که بعضی وقتا از خودم میپرسم. شاید بشه این جوری جوابشو داد:

همه تغییر میکنن، قسمتی از زندگی همین تغییره. قرار نیست همه چی ثابت باشه
منم تغییر کردم
منم دیگه اون ادم چند سال پیش نیستم، هر چند دارم تلاشمو می کنم با دوستای قدیمی مثل قدیم رفتار کنم ولی یه جاهای دیگه نمیشه!
حس می کنم ادما رو باید با تغییراتی که میکنن قبول کنیم، باید انتظار تغییر داشت.
ولی نباید انتظار تغییر و کشید. فکر نمی کنم این جوری باشه که شب بخوابی صبح که از خواب پا میشی تغییر کرده باشی یا بقیه تغییر کرده باشن، ولی یه دفعه بعد از چند سال بر میگردی و پشت سرت و نگاه می کنی میبینی آره تغییر کردی تغییر کردن یه جورای عوض شده بعضی چیزا مثل قبل نیست.
+بی تردید ادامه خواهد داشت.

حال

حالت که خوب نباشه، ساز زدن دوستت هم بهت حال نمی ده.


قسمت های بدش

میبینی اسم این لحظه های من شده زندگی

ثانیه های که رفتن هر کدومشون با ناخون کشیدن روی روح من می گذرن.

لحظه ها میرن و دیگه به دست نمی آن، فاصله ها فقط بیشتر میشن.

وقتی خودم یه کاری کرده باشم تحمل همه عواقبش هم دارم، هر چیزی که باشه من مسئولشم ولی وقتی من یه دفعه وسط یه ماجرا باشم وقتی من هیچ کاره ام وقتی فقط تو درد ها با من شریک شدن وقتی خوشی ها سال هاست که تموم شدن، وقتی از کام اول سیگار تا جرقه زیر پایپ کریستال رو می شه یه شبه رفت. وقتی همه می خواهن امید بدن، دلاری که معلوم نیست داره آرزو هامو با خودش کجا میبره بالا و بالاتر تا کجا می خواهد بره.

فاصله ای که انقدر زیاده که حتی وقتی دست هامو از هم باز کنم به دو سرش نمی رسه.

وقتی نمیشه یه سری حرف رو زد. وقتی نباید یه سری حرف رو زد.

وقتی نمی خواهی دروغ بگی،

خیلی وقتا باید سکوت کنی.


امیدی که معنی نداره برای فردا، حسی که فقط لحظه ها رو تا مرگ می شماره.

روزها رو به شب ها رسوندن، شب های که صبح نمی شن.

میشه خیلی ساده لذت برد از لحظه ها ولی انگار فراموش کردم حتی رنگ لذت رو.

رنگ سرخ خونی که انگار نمی خواهد بی خیال من بشه. سرخی رنگ پریده لب های من، زیر چشم های کبودم.

همه مون مشکل داریم از مشکلامون دم نزدن دلیل نمیشه که همه چیز خوبه، تو تا کجاش میدونی !؟ تا اونجایی که من برات گفتم تا اون جایی که تو عکس ها دیدی.

تاحالا متوجه شدی که هر چی برات تعریف کردم قسمت های خوبش بوده، قسمت های بدش رو برا خودم نگهداشتم همیشه...


اخرش هیچ اتفاقی قرار نیست بی افته، الان هم هیچ اتفاقی نمی افته استانه تحملم داره بیشتر میشه. وقتی کاری از دستم بر نمی اد.


اول فکر می کردم دست های من خالی ان، الان فهمیدم تنها هم هستم.



مهم

مهم نیست الان زمستونه یا بهار

فقط مهم اینه که دیگه تابستون نیست.

ده ثانیه

من اگه ده ثانیه جلوتر بودم الان تو این دنیا نبودم.


ممنون کالوین.

ممنون فرشته نگهبان.

ممنون فرشته مرگ.

ممنون خدا جون.

کارای شما

بحث پرستیژ و ل ول،کلاس و این حرفا نیست. اینا کارای شما با روحیات من سازگار نیست.